هر کسی سهم خودش را می طلبید سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود.ولی نوبت من که رسید !سهم من یخ زده بود! سهم من چیست مگر؟ یک پاسخ! پاسخ یک حسرت!سهم من کوچک بود قد انگشتانم...عمق ان وسعت داشت...
وسعتی تا ته دلتنگی ها...شاید از وسعت ان
بود که بی پاسخ ماند.....!
.........................................
درخیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
..............................................................
اضطراب هرگزغم فردا را فرو نمی نشاند فقط خون شادی رااز رگ امروز بیرون میکشد.
.....................................
تمام روز را راه می رفتیم
تشنه ، خسته ، پشیمان از زندگی
به دیواری رسیدیم غیر قابل نفوذ
گفتند آن سوی این سد عظیم آرزوها بر آورده می شوند
او تمام رموز عبور را به من آموخت
و گفت : گاهی شایسته ها مجال نمی یابند
،توانستن و نرسیدن را بیاموز
!!!!!وقت باز گشت است
...........................................................................
جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.
برستاران منتشرشد
سلام پرستار...
این درست که سی سال بدرد ودل بیمار گوش دادی و درست که آلام دردو رنج بیماران بوده ای و درست که گوشی برای شنیدن درد پرستارخسته پیدا نمی شود. ولی بلاخره ما هم خدایی داریم وبخدا توکل میکنیم چون پرستار ما .حامی حقوق ما بفکر خود است و نگاهی به زیر پایش نمی اندازد. یا حق